برای دنلود روی این گزینه کلید کنی
سَر زَد از اُفُق
مِهرِ خاوران
فروغِ دیدهٔ حق باوران
بهمن! فَرِّ ایمانِ ماست
پیامت ای امام!
«استقلال، آزادی»
نقشِ جانِ ماست
شهیدان پیچیده در گوش زمانْ، فریادتان
پاینده، مانی و جاودان
جمهوری اسلامی ایران
روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند،
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،
اما عقرب انگشت اورا نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،
اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
رهگذری او را دید و پرسید:
برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.
مثل سیگارند خاطره ها..
حال میدهند ولی از درون می پوسانند..
زود از یاد میروند و دود میشوند اما...
اما هرگز ترک شدنی نیستند!
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...